هفت سین

متن مرتبط با «زاکانی» در سایت هفت سین نوشته شده است

عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰

  • عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۰   جان قصهٔ آن ماه سخنگو گوید دل کام روان زان لب دلجو جوید گر عکس رخش بر چمن افتد روزی از خاک همه لالهٔ خود رو روید  … , ...ادامه مطلب

  • عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹

  • عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۹   آن خور که ازو قوت روح افزاید یعنی می گل‌گون که فتوح افزاید من بندهٔ آنکه در شبانگاه خورد من چاکر آن که در صبوح افزاید  … , ...ادامه مطلب

  • عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸

  • عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۸   من ترک شراب ناب نتوانم کرد خمخانهٔ خود خراب نتوانم کرد یک روز اگر بادهٔ صافی نخورم ده شب ز خمار خواب نتوانم کرد  … , ...ادامه مطلب

  • عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷

  • عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۷   درویش که می خورد به میری برسد ور روبهکی خورد به شیری برسد گر پیر خورد جوانی از سر گیرد ور زانکه جوان خورد به پیری برسد  … , ...ادامه مطلب

  • عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶

  • عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۶   آن زلف که بر گوشهٔ غلطاق نهاد صد داغ جفا بر دل عشاق نهاد بر چهرهٔ او چو طاق ابرویش دید مه خوبی روی خویش بر طاق نهاد  … , ...ادامه مطلب

  • عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵

  • عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۵   فکری که بر آن طبع روان میگذرد شرحش ز معانی و بیان میگذرد شعر تو چرا نازک و شیرین نبود آخر نه بدان لب ودهان میگذرد  … , ...ادامه مطلب

  • عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳

  • عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۳   تا یار برفت صبر از من برمید وز هر مژه‌ام هزار خونابه چکید گوئی نتوانم که ببینم بازش «تا کور شود هر آنکه نتواند دید»  … , ...ادامه مطلب

  • عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲

  • عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۲   هر چند بهشت صد کرامت دارد مرغ و می و حور سرو قامت دارد ساقی بده این بادهٔ گلرنگ به نقد کان نسیهٔ او سر به قیامت دارد  … , ...ادامه مطلب

  • عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰

  • عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰   گل کز رخ او خجل فرو میماند چیزیش بدان غالیه‌بو میماند ماه شب چهارده چو بر می‌آید او نیست ولی نیک بدو میماند  … , ...ادامه مطلب

  • عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹

  • عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۹   هرچند که درد دل هر خسته بسیست وز دست فلک رشتهٔ بگسسته بسیست زنهار ز کار بسته دل تنگ مدار در نامهٔ غیب راز سربسته بسیست  … , ...ادامه مطلب

  • عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸

  • عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸   میکوش که تا ز اهل نظر خوانندت وز عالم راز بی‌خبر خوانندت گر خیر کنی فرشته خوانند ترا ور میل بشر کنی بشر خوانندت  … , ...ادامه مطلب

  • عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷

  • عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۷   امشب من و چنگیی و معشوقهٔ چست بودیم به عیش و عهد کردیم درست ساقی ز بلور ناب بر روی زمین میکشت عقیق و لؤلؤتر میرست  … , ...ادامه مطلب

  • عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶

  • عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۶   دنیا نه مقام ماست نه جای نشست فرزانه در او خراب اولیتر و مست بر آتش غم ز باده آبی میزن زان پیش که در خاک روی باد بدست  … , ...ادامه مطلب

  • عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵

  •   عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۵   دوران بقا بی‌می و ساقی حشواست بی زمزمهٔ نای عراقی حشو است چندانکه فذالک جهان می‌نگرم بارز همه عشرتست و باقی حشواست  … , ...ادامه مطلب

  • عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴

  • عبید زاکانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴   گفتم عقلم گفت که حیران منست گفتم جانم گفت که قربان منست گفتم که دلم گفت که آن دیوانه در سلسلهٔ زلف پریشان منست  … , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها